آخرین مطالب
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
juju افراد کوته فکرو که بزارن تو جامعه از این بیشتر نمیشه توقع داشت دیگه
شنبه 31 / 5 / 1391برچسب:, :: 11:0 :: نويسنده : قلم
شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند
یک شنبه 6 / 5 / 1391برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : قلم
جمعه 4 / 5 / 1391برچسب:واسه افرادی که نمیخوان کسی ببینتشون خیلی خوبه, :: 21:50 :: نويسنده : قلم
می دانی..؟ آدم های ِ ساده... ساده هم عاشق می شوند... ساده صبوری می کنند... ساده عشق می وَرزَند... ساده می مانند... اما سَخت دِل می کنند... آن وقت که دل ِ می کنند... جان می دَهند... سخت میشکنند... سخت فراموش میکنند... آدم های ِ ساده… ساده زندگی میکنند... بی مهابا حرف دل میگویند... بشدت گریه میکنند... و همیشه قدردان هستند... از عذر خواهی نمی هراسند... از شادی دیگران لبریز از شادی میشوند...
و می دانی...؟ مهم نیست که چه اندازه می بخشیم... بلکه مهم این است که در بخشایش ما... چه مقدار عشق وجود دارد ...
و میدانی...؟ آدم های ساده... به سادگی... فراموش میشوند... در حالیکه هرگز فراموش نمیکنند... ..................... ..................... آدمهای ساده را دوست دارم
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند همان ها که برای همه لبخند دارند همان ها که همیشه هستند
برای همه هستند آدمهای ساده را
باید مثل یک تابلوی نقاشی
ساعتها تماشا کرد عمر شان کوتاه است بس که هر کسی از راه می رسد
یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
بوی ناب “ آدم ” می دهند... شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : قلم
معادله 1: نتیجه گیری: شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : قلم
_آن ها که بلند فکر مي کنند، هيچ وقت کوتاه نمي آيند.
_ فردای کشورهای عقب افتاده , دیروز کشورهای متمدن است.
_ امید بخشیدن بی هدف به مردم مثل آب دادن به گلهای کاغذی است..
_اگر خودتان را به آن راه زده ايد، مواظب باشيد گم نشويد.
شنبه 3 / 5 / 1391برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : قلم
پسرکی از مادرش پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ زیبایی یک زن در لباسش ، مو ها ، یا اندامش نیست . زیبایی زن را باید در چشمانش جست و جو کرد
چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : قلم
هر چهره ای که زیبا نمیشود/ هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود/ امدعلی اکبر،بسیار در جهان/ هر اکبری که اکبر لیلا نمی شود/ میلاد علی اکبر و روز جوان بر جوانان قدیم و جدید مبارکباد. چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : قلم
مهندس ایرانی
یه روز، شهردار یکی از شهرهای دنیا !!! تصمیم میگیره یه برج زیبا تو
شهرشون بسازه. برای این کار از سرتاسر دنیا از سه مهندس(یه مهندس چینی، یه مهندس آمریکایی و یه ايرانی) میخواد که بیان تا در مورد ساخت برج باهاشون صحبت کنه. مهندس چینی میگه من این برج رو برات میسازم ولی قیمتش میشه 3 میلیون دلار.
یک میلیون هزینه کارگر و تجهیزات، 1.5 میلیون هزینه مواد اولیه و 500 هزار هم دستمزد خودم. ... ... شهردار با مهندس آمریکایی صبحت میکنه. مهندس
آمریکایی میگه ساخت برج 5 میلیون هزینه داره؛ 2 میلیون کارگر و تجهیزات، دومیلیون مواد اولیه و 1 میلیون هم خودم میگیرم شهردار سراغ مهندس ایرانی میاد. مهندس ایرانی میگه ساخت این برج 9 میلیون هزینه برمیداره! شهردار با تعجب میپرسه، چطور ممکنه 9 میلیون هزینه داشته باشه؟ مهندس ایرانی میگه، 3 میلیون خودت برمیداری، 3 میلیون من برمیدارم، 3 میلیون هم میدیم به مهندس چینی که برج روبسازه چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : قلم
چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : قلم
چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : قلم
در فولكلور آلمان ، قصه اي هست كه این چنین بیان می شود :
مردي صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده . شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد ، براي همين ، تمام روز اور ا زير نظر گرفت.
متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد ، مثل يك دزد راه مي رود ، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند ، پچ پچ مي كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضي برود و شكايت كند .
اما همين كه وارد خانه شد ، تبرش را پيدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه او مثل يك آدم شريف راه مي رود ، حرف مي زند ، و رفتار مي كند .
پائلو کوئیلو
همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که
ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم
چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : قلم
چقدر به هم بدهكاريم؟ ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی میبرد و چنان کیفی میکند که اگر میتوانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. حالا من ایستادهام توی صف ساندویچی، فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم.
نوبتم که میشود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را میگیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد میرود سراغ نفر بعدی. میایستم کنار، زیر سایهء یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شدهاند نگاه میکنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمدهاند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت میبرند. آقای فروشندهء خندان صدایم میکنم و غذایم را میدهد، بدون آن که حرفی از پول بزند.
با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، میخورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژههای این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما میروند. میروم روبروی آقای فروشندهء خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خوردهام را به خاطر سپرده است. میشود ٧٢٠٠ تومان. یک ١٠ هزار تومانی میدهم و منتظر باقی پولم میشوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر میگرداند. میگویم ٢٠٠ تومانی ندارم. میگوید اندازهء ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خندهام میگیرد. خندهاش میگیرد و میگوید: "این که بیشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظی میکنم و موقع رفتن با او دست میدهم.
انگار هنوز هم از این آدمها پیدا میشوند، آدمهایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را میکنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر میگردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب میگویم: "آخیش! به به!" چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:7 :: نويسنده : قلم
عازم یک سفرم/ سفری دور به جایی نزدیک/ سفری از خود من تا به خودم/ مدتی هست نگاهم به تماشای خداست و امیدم به خداوندی اوست/ ((فرا رسیدن ماه بارش رحمت الهی بر همه دوستان مبارک)) التماس دعا چهار شنبه 2 / 5 / 1391برچسب:, :: 17:6 :: نويسنده : قلم
|